آوینا یکی یه دونه مامان و باباش

بازیهای من و تو

قرار بود یه پست مصور از بازیهامون برات بذارم که خاطره ای بشه برای بعدهامون که چطوری اوقاتمونو می گذرونیم البته جدیدا زیاد با هم بازی نمی کنیم، اکثرا سرگرمی مون فقط همون کتاب خوندن برای تو هست و اینکه تو بیشتر دوست داری کارتون ببینی مخصوصا بچه های کوه آل..... به قدری این اسم رو ناز می گی که من می خوام بخورمت و به خاطر همین هم هست نمی تونم مانع تو بشم که این کارتون مورد علاقه ات رو ببینی وقتی می بینم تو با این شور و هیجان اسم ین کارتون ور می گی و علاقمند هست که پیگیری کنی تسلیم تو می شم و البته دلیل مهمترش شاید این باشد که شما هر روز توی مهدکودک آموزشهای مختصری دارید و دلم نمی یاد خونه هم که می رسی من تو رو مجبور کنم یه سری کا...
18 آبان 1392

تولد سه سالگی

عزیزکم امروز روز تولد سه سالگی ات بود که توی مهد برات تولد گرفتیم خیلی خوشحال بودی عاشق آرامش و ناز و عشوه های تو هستم خوشحالم که تو رو دارم این سه سال خیلی ... زود برام گذشت و یه روزهایی سخت ... که سختی اش به خاطر مریضی و ناراحتی و دندون در آوردن و نخوابیدنها و از شیر گرفتن و.... تو بود و یه روزهایی خیلی شیرین ... که همش لحظه های بازی و شادی با تو بود. عزیزم خیلیییییییییییییی خانوم شدی هر روز بیشتر از روز قبل احساس شادی و امنیت به من دست می ده از دیدنت، چون احساس می کنم که دیگه داری بزرگ می شی و می تونم به حضورت اعتماد کنم و تماما از وجودت لذت ببرم و دیگه لازم نیست مثل موقعهایی که کوچولو مو چولو بودی نگران راه ر...
14 آبان 1392
1